مادر تو بودن...
گاهى از مادر تو بودن احساس لذت می کنم و گاه هم به مرز پرمردگی برگ های پاییزی می رسم . گاه وقتی که خوابی نگاهم بر تو اشک آلود می شود هق هق ام را در در میان انبوه بغض های بی بلوغ می کشم و آرام دست می برم بر موهایت گاه دلم می گیرد از همه حتی از خدا اما هرگز از وجود تو در زندگیم احساس ناراحتى نمی کنم . وقتی در کوچه چون عصای دستت می شوم و تو با همه رنج تنت ؛ تقلا می کنی و ناهموار قدم بر می داری ؛ ناخودآگاه عابران را به مکث دلسوزانه وادار می کنی من سرم را بالا می گیرم آن قدر که تمام آفتاب در چشمم فرو می رود. تو به من مفهوم مادر را آموختی و من به تو مدیونم . ...
نویسنده :
مامان پارسا دردونه
15:09